سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 93/6/8 | 1:9 عصر | نویسنده : sdn7

رمان عشق ماندگار(تا به حال هیچ جا چاپ نشده)


تعداد صفحات: 109     کد محصول :234
لینک دانلود:
http://maghalehbazar.parspa.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D8%B9%D8%B4%D9%82%20%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D8%B1%28%D8%AA%D8%A7%20%D8%A8%D9%87%20%D8%AD%D8%A7%D9%84%20%D9%87%DB%8C%DA%86%20%D8%AC%D8%A7%20%DA%86%D8%A7%D9%BE%20%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87%29_2048.html

 

 “حرفی توی دلم سنگینی میکنه و تا حالا قدرت گفتن به هیچ کس رو درباره اش نداشتم درست از روزی که در کلاس بهش خوردم یه حس عجیبی نسبت بهش پیدا کردم حتی قدرت نگاه کردن بهشو هم ندارم اوایل گفتم دختری که هیچ پسری جرات نداره بهش نگاه چپ کنه چجوری می خوای بهش بگی که دوسش داری گفتم می گذره دانشگاه تموم بشه همه چی یادت می ره اما اون سفر شمال همه چی رو خراب کرد چون تا قبل اون سفر فقط حس دوست داشتن بود ولی بعد از اون سفر گرفتار عاشقی شدم نمی دونم شاید همه ی اینا قسمته که الان شدیم همکار روزی که با مهلا خانم و محمد رفتیم کوه وقتی می خواست بیوفته دلم می خواست سرش داد بزنم و بگم مواظب خودش باشه ولی یه همچین حقی نداشتم شاید اون سنگ یه فرصت بود واسه من وقتی بغلش کردم و پرتش کردم که سنگ بهش نخوره حاضر بودم خودم بمیرم ولی هیچ اتفاقی واسه اون نیوفته دلم می خواست همون جا حرف دلمو واسش بگم ولی حالش خوب نبود بعد از اون با حرفاش با کاراش روز به روز علاقم نسبت بهش بیشتر و بیشتر می شد ولی حیف طاقت اینو ندارم که جواب رد ازش بشنوم چون می دونم طاقت نمی یارم 






X بستن تبلیغات